دارچین

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی.

دارچین

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی.

این در لعنتی

حالا هی بیا از هم دورتر شیم

با هم حرف نمیزنیم

به عکس های هم نگاه نمیکنیم

من دیگه موهام آبی نیست

دیگه بوی نعناع نمیده

تو ریش گذاشتی

دوست های مشترکمونو ریختیم دور

تو غرق شدی تو مواد

من تو روزمرگی

حتی خاطراتو مرور نکنیم

اما من بااین در لعنتی چکار کنم که هر وقت دستمو لای خودش له میکنه بهم میگه که دارم به تو فکر میکنم .بگو با این در لعنتی چکارکنم؟؟؟



پ.ن: تو میدونی فقط تویی که میدونی وقتی دستمو میزارم لای در یعنی دارم به تو فکر میکنم.

نظرات 2 + ارسال نظر
محمد پنج‌شنبه 5 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 09:38 ق.ظ http://www.myfava.blogsky.com

پیری میگفت:


اگه میخوای جوان بمونی

دردهای دلتو فقط به کسی بگو

که دوسش داری

و دوستت داره...

خندیدم و گفتم:

پس چراتو جوان نموندی؟

پیر لبخندتلخی زد وگفت:

دوستش داشتم

دوستم نداشت...

ehsan شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1392 ساعت 07:30 ب.ظ http://eyebrine.ir

هرچه خواهم دوریت را دردلم پنهان کنم !


سینه میگویدکه من تنگ امده ام فریاد کن.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد