حالا هی بیا از هم دورتر شیم
با هم حرف نمیزنیم
به عکس های هم نگاه نمیکنیم
من دیگه موهام آبی نیست
دیگه بوی نعناع نمیده
تو ریش گذاشتی
دوست های مشترکمونو ریختیم دور
تو غرق شدی تو مواد
من تو روزمرگی
حتی خاطراتو مرور نکنیم
اما من بااین در لعنتی چکار کنم که هر وقت دستمو لای خودش له میکنه بهم میگه که دارم به تو فکر میکنم .بگو با این در لعنتی چکارکنم؟؟؟
پ.ن: تو میدونی فقط تویی که میدونی وقتی دستمو میزارم لای در یعنی دارم به تو فکر میکنم.
پیری میگفت:
اگه میخوای جوان بمونی
دردهای دلتو فقط به کسی بگو
که دوسش داری
و دوستت داره...
خندیدم و گفتم:
پس چراتو جوان نموندی؟
پیر لبخندتلخی زد وگفت:
دوستش داشتم
دوستم نداشت...
هرچه خواهم دوریت را دردلم پنهان کنم !
سینه میگویدکه من تنگ امده ام فریاد کن.