دارچین

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی.

دارچین

آرزو می کردم که تو خواننده ی شعرم باشی.

باغ


کافی نبود و نیست هزاران هزار سال
تا بازگو کند
آن لحظه گریخته ی جاودانه را
آن لحظه را که تنگ در آغوشم آمدی
آن لحظه را که تنگ در آغوشت آمدم
در باغ شهر ما
در نور بامداد زمستان شهر ما
شهری که زادگاه من و زادگاه توست
شهری به روی خاک
خاکی که در میان کواکب ستاره ایست.


پ.ن:نادر نادرپور

تو که باشی.....

زمستان


می تواند زیبا ترین فصل تقویم باشد
وقتی سرما می گیردم وَ بعد
توی تنور آغوشت گرم می شوم

وقتی شب های سیاه و طولانی
من باشم
و
تو باشی
و
پرده ی اتاق،
که از غروب تا صبح کشیده می ماند

* *‌ *

تو که باشی
زمستان زیباترین فصل تقویم می شود
و شب را هیچ حاجتی به صبح نیست


پریا کشفی